ANDY WARHOL
"من گمان نمی کنم که چهره ای داشته باشم، چه زشت، چه زیبا"
اندی وارهول
یادم می آید، آن روزها، در دانشکده هنرهای زیبا، سر کلاس استاد ممیز. واحد تجزیه و تحلیل هنرهای بصری را با او می گذراندیم. همه، شش دانگ حواسمان را متمرکز می کردیم به حرفهای ممیز، که مبادا یکی از کلماتش را از قلم بیاندازیم. یادم است که من برای کار پایانی کلاس، اندی وارهول را انتخاب کردم. ممیز گفت:"نیلیان! هفته بعد باید حرف زیادی داشته باشی برای گفتن." من هم طبق معمول گفتم:"بله استاد، حتما."
حال، از آن روزها سالیان سال می گذرد. من، دیگر نه از دانشکده هنرهای زیبا خبری دارم و نه از ممیز آن سالها که با شنیدن صحبتهایش، سر تا پا تمرکز شوم(البته می دانم که ناخوش است و برایش آرزوی سلامتی دارم.)
دیروز که از آکادمی شهر لوان بازمی گشتم، به کتابخانه عمومی رفتم تا کتابی، بیابم. آه، نتیجه، فوق العاده بود. یک کتاب خوب، از کارها و یادداشت های اندی وارهول!!!. وارهول، با آن دوربین پولارویدش، برای من، یادآوری آن چیزهای با شکوهی بود، که روزی روزگاری، بهترین ساعات تنهای ام را زیبا می ساختند. من، تمام دیروز را با وارهول گذراندم، بیایید شما هم شریک شوید.
"من، همیشه، پول را، آویخته به دیوار دوست دارم. فکر کنید که می خواستید تابلویی به ارزش 200000 دلار، خریداری کنید، من فکر می کنم که شما باید آن پول را گره زده و از دیوار آویزانش کنید. بعد از آن، هرگاه کسی به دیدن شما بیاید، اولین چیزی که به دیدش خواهد آمد، همان پول آویخته شده از دیوار است."
"مورد علاقه ترین چیزی که همیشه دوست دارم بخرم، لباس زیر است. من فکر می کنم که خرید لباس زیر، شخصی ترین کاری است که می توان انجام داد و اگر شما کسی را تماشا کنید که مشغول خرید لباس زیر است، کاملا می توانید شخصیت درونی اش را بفهمید. منظور این است که من ترجیح می دهم کسی را که مشغول خرید لباس زیر است تماشا کنم تا اینکه کتابی که نوشته است را بخوانم. در ضمن، عجیب و غریب ترین افراد کسانی هستند که دیگران را برای خرید لباس زیرشان می فرستند. من همچنین در شگفتم از آدمهایی که لباس زیر نمی خرند!!! من، نه پوشیدن لباس زیر را درک می کنم، نه خریدنش را؟"
"آنهنگامی که در خیابانهای نیویورک قدم می زنم، تنها چیزی که مسخره است، اینکه بخواهی تاریخ این شهر و فراز و نشیب هایش را مرور کنی. امروزه، شرقی ترین قسمت نیویورک، منحصر به فردترین و گرانقیمت ترین منطقه است، اما جالب اینجاست که این قسمت در سالیانی دور، محل زندگی فقیرترین مهاجران ایرلندی بود که از روی ناچاری و به اجبار در آنجا اسکان یافتند. با سروصدای گوشخراش ترنهایی که در هر 15 دقیقه به حرکت در می آمدند با محیطی کثیف و صنغتی."
برگرفته شده از کتاب:
ANDY WARHOL 365 TAKES
نظرات
if you get time, there is a fair movie about and called, I shot and warhal, which i think you would like.
keep it up and share your thoghts more often.
good night
ارسال یک نظر