بازی یلدایی

نقطه الف، هم دانشکده اي سابقم، من را هم به بازي گرفته :) بسيار خوب، من که اطلاع زيادي از اين بازي يلدايي ندارم اما با مراجعه کردن به چند وبلاگ، چيزهايي دستگيرم شده.
1- پيش از آغاز: نيما نيليان هستم، بعضي از دوستانم نِمو مي خوانندم، در بچه گي هميشه گوشه گير بودم، اصلن صدايم در نمي آمد و همين باعث نگراني همه بود، حرف نمي زدم و فقط تنها چيزي که برايم ارزش داشت مداد رنگيهايم بودند که با آنها نقاشي بکشم. يادم است که پدرم کلي از کتابهاي بهرنگي و درويشيان را برايم مي خريد، آنها با من بودند، کلماتشان توي گوشم است هنوز، حتي يادم مي آيد که مانيفست کمونيست که يک نسخه ي تصوير سازي شده بود هم داشتم ( فکر کنيد همچين بچه اي چه از آب در مي آيد)، کارل مارکس طراحي شده، و چيزهايي که اصلن سر در نمي آوردم! کتابهای کميک استريپ زياد داشتم، همه ي دلخوشي ام همانها بودند، زندگي مي کردم درشان.
2- کودکي آنارشيستي يا آنارشيسم کودکي ام: يادم است که در دبستان فراري بودم از کلاس ( با وجودي که هميشه شاگرد ممتاز بودم) هميشه سعي مي کردم که جوري با جيغ و داد فرار کنم از کلاس، همه از من شاکي بودند، اصلا بند نبودم به صندلي، اگر لحظه اي رهايم مي کردند، از در و ديوار و پنجره راهي مي يافتم که پرواز کنم و بروم بيرون ( خوب چه کنم؟ آرامم نبود) شايد هنوز اثر پنجه هايم را روي در و ديوار کلاسم پيدا کنيد. تنها خاطره ي شگفت انگيزم، خانممعلمم بود ( البته معلم يک کلاس ديگر بود)، خانم مدهوش (بر اثر بيماري در گذشت)، که آنقدر مهربان بود طوريکه هيچگاه از ذهنم نخواهد رفت، يادم است روزي که نزديک بود بر اثر گريستن زياد در خودم غرق شوم ناگهان سر رسيد و کادويي برايم آورد، يک دستگاه که با فشار دادن کليدي، کارتوني درش پخش مي شد، همانجا بود که عاشق انيميشن شدم، کلاس اول دبستان بودم، با ديدن آن تصاوير متحرک ناگهان اشکم خشکيد، آرام شدم، خفه شدم اصلن و نيشم تا بنا گوش باز شد. ( حالا هم مي بينيد که تمام زندگي ام انيميشن است).
3- دوران کتک خوري: در دوران راهنمايي که هميشه کتک خوردم، مخصوصا از دست دبير ديني ام که يک آخوند ابله هم بود از قضا. دوران دبيرستان هم که هميشه کميته بازداشتم مي کرد، هاها، البته بهترين خاطره ام از آن دوره، اولين بار عاشق شدنم است، تصور کنيد که يک آدم بي دست و پايي مثل من عاشق بشود! همان دوره بود که عضو انجمن سينماي جوان شدم، سوم دبيرستان بودم، سال 67 ( من رشته ام تجربي بود اما حالم از رشته ام به هم مي خورد). آنجا شروع کردم به ساختن انيميشن، تصميميم را گرفتم! بايد هنر مي خواندم.
4- دانشکده هنرهاي زيبا: يک سال مثل تراکتور درس خواندم، و فقط دانشکده ي هنرهاي زيبا مد نظرم بود، هدفم بود، جايي که روزي روزگاري، سپهري و کيارستمي و مميز ( باورم نمي شد که روزي مميز استادم شود) و... درس خواندند و بالاخره از منطقه 2 و با رتبه ي 3 در دانشکده هنرهاي زيبا قبول شدم، به هدفم رسيده بودم، رشته ي گرافيک، هنوز حتي کد رشته ي گرافيک هنرهاي زيبا يادم است، 111. بعد هم که شروع کردم به کار، اول در هفته نامه ي مهر کار کردم، بعد هم در شرکت آبنوس مشغول به کار انيميشن شدم ( تبليغات چيتوز و شيبابا که يادتان هست!).
5- مهاجرت: مهاجرت کردم، اول رفتم فرانسه و الان که در بلژيک زندگي مي کنم( نزديک به 5 سال). ديگر از مهاجرت ترسي ندارم، به اين نتيجه رسيده ام که همه ي دنيا وطن من است، و من همه ي آدمها هستم، من خودم نيستم، من بقيه ام. در ضمن 32 ساله شده ام.
حال که نوبت پاسکاری بازی است، من هم بازی را به این دوستان واگذار می کنم.
رضا ناظم
سرزمین رویایی
صدف فراهانی
شازده کوچولو
آشیل


نظرات

‏ناشناس گفت…
مرسی هم دانشکده ای سابق!
:)

تولدت هم مبارک
تصویر متحرک!
:)
‏ناشناس گفت…
salam nima
age tonesti ye mail bry man bazan
khail talash kardam bahat artabat bargrar konam
har roz ye sari be webloget mizanam
yad doran honarhay zeba bekher

aminabedi@hotmail.com
amin abedi
سلاااااااااااام
امین عابدییییییییییییییی
کجایی پسر تو آخه
آره حتمن بهت امیل می زنم
آره یاد کلاسمون بخیر
راستی از کامران هم خبر داری؟
بهت امیل می فرستم و بیشتر توضیح می دم
تا بعد رفیق
‏ناشناس گفت…
halo. Wie geht's? wo bist du? was machst du?
khodemonim to doreye 3 va 4 che dorani boood mage na.falah pour va asgari che kotakayi ke nakhordim.....in tele lanatit chera hichvaght javab nemide ya sedaye on zane ro bayad beshnavam....onja, farari shodi.... ye khabari behem bede..
prost neu jahr
und Ich mochte gut jahr

پست‌های پرطرفدار