بودی

نبودی!

و دستانت، که زمزمه ی برکه ای کهن را،

نه با من

نه با خودت

و

نه با جاودانگی نغمه هایت

که

نه...

بودی!

سرد بود،

لبخندت!

نظرات

‏ناشناس گفت…
شعر قشنگی است . چه خوب که لوگوی فراخوان همبستگی با مردم مهاباد را گذاشته ای. به امید روزی که از دست این دژخیمان راحت شوند.
‏ناشناس گفت…
نیمای عزیز بالاخره توانستم به وبلاگت لینک بدهم! سری به http://harandi.persianblog.com بزن اگر به مطالب علمی دبش علاقه داری. ممنون
‏ناشناس گفت…
بودی...لبخندت نبود...که نه...بودم...و تو لبخند نبودی.../خوب بود.من هم به روزم
‏ناشناس گفت…
مدت هاست که همدیگه رو ندیدیم.من هنوز نغمه های ساز دهنی ت یادمه.تو چی؟دلم می خواد که این شعر ها رو با صدای ساز دهنی ات بشنوم.اگه هنوز می زنی
‏ناشناس گفت…
خوب باش رفیق!مرسی آنطرفها قدم زدی.من با هفت عاشقانه به روزم.
‏ناشناس گفت…
ممنون که سر زدی . مدتیه مرض بنویس و پاک کن
گرفته ام و جلوی خودم را هم نمی توانم بگیرم. عذر می خواهم که پست آخرم را هم چون دیگر مورد استفاده نبود پاک کردم وکامنت محبت آمیز تو هم پاک شد.
‏ناشناس گفت…
بودت که سرد نیست رفیق.سخت باش...من باز به روزم.البته تازه نیستند...اما بودند.خوب باش
‏ناشناس گفت…
برادر جان پس تو کجائی ؟ یک چیزی بنویس.

پست‌های پرطرفدار