"اگر آن با تمام وجود بخواهد که بیان شود، حرف به حرف، کلمه به کلمه، صفحه به صفحه، کتابی پس از کتابی دیگر، من به صورتی تدریجی شکوفا می شدم در قالب یک بشر و همه ی شخصیت هایی را که آفریدم، در اصل خودم بودم. من بر این باورم که بی حضور آنها، همانی نبودم که اکنون هستم. بدون آنها شاید زندگیم چیزی بیش از نقشماییه ای بی ارزش موفقیت آمیز نبود، همانند پیمانی که در نزد خیلی های دیگر فقظ در حد و اندازه ی پیمان باقی می ماند و نه بیش، هستی کسی که می توانست حضور داشته باشد اما در نهایت قادر به هدایتش نبود."

(بخشی از سخنرانی خوزه ساراماگو به هنگام دریافت جایزه ی نوبل)

امروز صبح شروع خوبی بود برایم. در آغاز روز ای میلی دریافت کردم از یک دوست که اثر خوبی در وجودم داشت.

داشتم به این مسئله فکر می کردم که نوع بشر از کنار خیلی چیزهای با ارزش که در کنارش حضور دارند بی تفاوت گذر می کند بی آنکه لحظه ای بیاندیشد، بی آنکه نظری بیاندازد به این هستی بی سخن، که اگر سخن می گفت می شد مثل چیزهای بی ارزش دیگر که در روز هزاران بار می بینیم و گره خورده ایم بهشان. پس بهتر است که بی سخن باشد این حضور.

نظرات

‏ناشناس گفت…
ممممممممم...چه قشنگ نوشته بودی.خیلی دوست داشتم...لذت متن!...من هم باز با داستانکی به روزم:نتهای تقریبا گم شده ی آقای کاب...همیشه خوب باشی
‏ناشناس گفت…
pas hala:mmmmmmmm...kheili kheili ghashang neveshteh budi :))))

پست‌های پرطرفدار