FISH AND CHIPS


سرآغاز

می خواست که از پایان شروع کند. مضطرب بود نگاهش. از چیزی در هراس بود. گاهی هم ناخن انگشتانش را می جوید و زیر لب چیزی می گفت. نمی توانست لرزش بی اختیار و لجباز پیکرش را متوقف کند.

- " از چیزی می ترسی؟"

اما گویی داستان تازه شروع شده بود.

نظرات

‏ناشناس گفت…
از سبک کاریت خوشم آمد...بخاطر نقاشیتش!تصویر زبانیت هم...خوب .طرحی از جایی که وسط راه بایستی و....همین دیگه

پست‌های پرطرفدار