الفبا
نمی دانم!
کلام کابوسی بود به چشمهام،
یا تلنگر الفبایی بی دلیل ،
که چنان،
و بی ترانه،
به خواب نشستم.
نمی دانم!
موازی قدمهات را به کجای این هزاره آویختی،
که حتا،
شاید ِاین سلحشور بی سلاح،
و
ناگهانی نفسهات هم،
چیزی نکاست از اتفاق ِ حضورت.
می دانم!
می دانم!
می دانم!
...
تو،
نظرات
adam doost dareh ashegh besheh ba in shera.
هر آنچه از دل بر آید لاجرم بر دل
...نیز نشیند
es ist so ausgekocht...bravo
ارسال یک نظر