الفبا

نمی دانم!

کلام کابوسی بود به چشمهام،

یا تلنگر الفبایی بی دلیل ،

که چنان،

و بی ترانه،

به خواب نشستم.

نمی دانم!

موازی قدمهات را به کجای این هزاره آویختی،

که حتا،

شاید ِاین سلحشور بی سلاح،

و

ناگهانی نفسهات هم،

چیزی نکاست از اتفاق ِ حضورت.

می دانم!

می دانم!

می دانم!

...

تو،

فقط بخند!

نظرات

‏ناشناس گفت…
khube nima......
‏ناشناس گفت…
nima in sherat hamash nostalgikeh. hamash mano mibareh yeh jaee nemidoonam koja.
adam doost dareh ashegh besheh ba in shera.
‏ناشناس گفت…
سلام آقا راحت شدیم پدرچشم ما در می آمد تا مطالب شما را با آن زمینه مشگی بخوانیم. این شد وبلاگ عالیه اگه دست بش نزنی. اسد
‏ناشناس گفت…
در بلاگ نیوز لینک داده شد
‏ناشناس گفت…
نیما خیلی عالی بود...تکه های درخشان کم ندارد اصلا...و من که ادامه ی این مه را توی زبان شعری بدجوری می پسندم...خیلی خوب بود رفیق .خیلی:چند بار خواندم و الان فکر می کنم که کاش بیشتر شعر بنویسی.زبان دستته سلحشور بی سلاح! بخند...مگر نه همینه که هست.همیشه سرخوش بخند/خیلی خوب بود
‏ناشناس گفت…
که چنان و بی ترانه به خواب نشستم...موازی قدمهات را به کجای این هزاره آویختی...وای خیلی عالی بود رفیق.جدی میگم
‏ناشناس گفت…
در ضمن طرح تازه ات حرف نداره.خیلی خوب شد.حالا اون یک پیپ هست یا نه :)))
‏ناشناس گفت…
شهلا
هر آنچه از دل بر آید لاجرم بر دل
...نیز نشیند
‏ناشناس گفت…
va nagahanie nafashat chizi nakast az ettefaghe hozurat...mmmmm ,injaro kheili dust dashtam,ba in 3ta nafase baadesh...
es ist so ausgekocht...bravo

پست‌های پرطرفدار