آتیش آتیش چه خوبه

حالام تنگ غروبه

چیزی به شب نمونده

به سوز و تب نمونده

به جستن و واجستن

تو حوض نقره جستن

می خواهم پنهان شوم، البته نه زیاد دور، می خواهم خیز بردارم و بپرم توی مزرعه ی ذرت نزدیک ِ همیجا، باز هم می گویم، جای دوری نیست، فقط چند قدم تا باران فاصله دارد، البته فردا خوب می شوم، دوره ای است این حالت، نقطه ی کوری در کنش هایم می بینم، اصلن به همین دلیل الان می نویسم، خطابم به کسی هم نیست، همینجوری است، بی دلیل است، در ادامه ی این بی دلیلی باز هم خواهم نوشت اما ویرگولها را به خاطر خواهم سپرد، چیزی را از قلم نمی اندازم، باور کنید، فقط بخوانید و رد شوید.

توضیح عکس- من آن عکس را چند ماه پیش در بِخِینهُف ِ شهر دیست گرفته ام، جای عجیبی بود.( بخینهف به شهرکهایی گفته می شد که در گذشته محل زندگی زنان تارک دنیا بوده است و تقریبن در همه ی شهرهای بلژیک وجود دارند)

این قطعه ی موسیقی را هم بشنوید، کاری است از آریل رامیرز، در لینک پایین بشنوید.
اینجا کلیک کنید

با رفیق های افغانی
این نوشته ی آقای معروفی را حتمن بخوانید! اینجا کلیک کنید

نظرات

‏ناشناس گفت…
نيماي عزيز. ممنون از بابت نامه ي شما. خوش حال ام كه آدرس وبلاگ تان را هم گذاشتيد. وجودتان مايه ي دلگرمي است. پايدار باشيد
‏ناشناس گفت…
متن جالبی است، احساس آشنائی را برایم تداعی می کند. زیاد این جوری شده ام! مثل فال گیرها می خواهم بهت بگویم به مردم اهمیت زیادی نده، و بدان که خودت از همه مهمتری! ولی نمی گویم چون فالگیر نیستم.

پست‌های پرطرفدار